دلنوشته ای برای آیشن جون در روز تولدش
سلا مامانی شبت به خیر، خوب بخوابی عزیزم میدونم امروز به خاطر جشن
تولدی که برات گرفتیم خیلی خسته ات کردیم. نمیدونی بابا رضا باچه شوق و
ذوقی برات کیک سفارش داد برات وسایل تزیین ، فشفشه ، بادکنک و ...خرید.
وقتی میدیدم بابا رضا اینقدر خوشحاله منم احساس شادمانی میکردم . من و
بابارضا از صمیم قلب تولدت رو تبریک میگیم وانشالله همیشه سلامت و شاد
باشی وباعث افتخار مامان و بابا. تازه عزیزم امروز مامان جون(مامان بابایی) و
مادرجون(مامان مامان) و عمه ها و خاله هات هم تو جشنمون شرکت کر دن.
من و بابارضا برات حساب گنجینه سپهرباز کردیم و اسباب بازی های خوشگل
واست هدیه دادیم البته آیشن جونم ببخشید اصلا قابل شمارو نداره. راستی
مادرجونم چون دید تو خیلی سیب زمینی دوست داری برات سرخکن خرید.
مامان جون هم برات یه پیراهن خوشگل خرید آیسا جون و احسان جون(دختر
عمه و پسرعمه)برات اسباب بازی آوردند. دست همشون درد نکنه.
فقط حیف که از فشفه ترسیدی و نذاشتی ازت عکسای خوشگل
بگیریم،اشکالی نداره انشالله سالهای دیگه. خدای بزرگ و مهربان رابه
خاطر هدیه ای که به ماداده هزاران مرتبه شکر میکنم.
خیلی خیلی....... دوست دارم و بازهم میگم دختر نازم تولدت مبارک. از بابا رضا
هم به خاطر همه زحمتاش ممنونم.